متن سند به شرح زير است:
حكم والا ـ آنكه چون حسن خدمت و جان نثاري عاليجاه رشادت و جلادت همراه عمدة القبايل، نقي خان بزچلو و اولاد و اتباع او مكرر مشهود نظر حق شناس والا شده پاداش آن را بر ذمّة همت مشفقانه لازم ميدانيم لهذا در اين وقت كه محال سلدوز را براي نشيمن عموم ايلات و عشاير قاراپاپاق معين فرموديم شايسته اين بود كه دهكده معتبر و محل زراعي منفت خيز براي عاليجاه مشار اليه و اولاد او در محال مزبور متشخص فرمائيم كه اين مرحمت و عنايت نسلاً بعد نسل باقي و برقرار بماند لهذا قريه نوجه ده مشهور به «نقداي» را كه ملك زر خريد مخصوص سركار داشتيم و عالي جناب قرشي القاب فضايل مآب مجتهد مآب مجتهد الزمان ميرزا احمد را از جانب سني الجوانب اشرف المشافهة العلّيه وكيل فرموديم كه صيغه هبه معوضه به مبلغ يكصد دينار نقد و يك من گندم، جاري نمايد و وثيقه معتبره به مهر خود و تمامي فضلاي دار السلطنه تبريز، و چاكران مقرب معتمد سركار تسليم عاليجاه مشار اليه نمايد و قباله ذيحق ملك مزبور به عنوان ملكيت مخصوصه، متعلق به او و اولاد او باشد علاوه بر اين عاطفت كريمانه، نقد و جنس ماليت ديوان قريه مزبوره را به سيورغات او مقرر داشتيم كه تا ملك مزبور را از دست ندهد (در دست بدارد) كه نسلاً بعد نسل عمال و ضابطان و مباشرين ديوان... امسال دولت قاهره قرار تعيين نقد و حبه به نامه حواله و اطلاق ننمايند. مقرر آنكه كتّاب حريت انتساب دفتر خانه مباركه والا شرح حكم مطاع را ثبت كنند و از شائبه تغيير و تبديل مثون دانند و در عهده شناسند، تحريراً في شهر جمادي الثانيه 1240
لازم است در اينجا كمي از موضوع بحث خارج شده و راجع به اين سند كه بعدها نيز با آن سر و كار خواهيم داشت نكاتي را توضيح دهيم:
1ـ در اصطلاح اين سند و امثالش مراد از «سركار» كارپردازي امور مالي دربار است.
2ـ ميرزا احمد: وي و حاجي ملا باقر سلماسي و صدر الدين محمد تبريزي، سه مجتهد عصر عباس ميرزا بودند كه رابطه صميمي با او داشتهاند.
3ـ اين فرمان و سند در سال 1240 صادر ميشود ولي آغاز معامله و شروع رسميت آن به 6 سال بعد يعني به سال 1246 حواله ميگردد.
4ـ ملكيت نوجه ده به رئيس قره پاپاق منتقل نميشود، بلكه تنها بهره برداري از آن و مداخل و عايدات آن با صيغه هبه معوضه واگذار ميشود كه در اصطلاح عصر قاجاري به «اقطاع» و «تيول» معروف بود، ميگويد به «ملكيت ايشان مسلم داشتيم» نه «به ملكيت او منتقل داشتيم» كه در اصطلاحات آن روز، تفاوت اين دو جمله از نظر كاربرد حقوقي مشخص است و نيز تصريح ميدارد «مداخل اربابي قريه مزبوره متعلق به او و اولاد او». ذكر «اولاد» و نيز تصريح به «نسلا» بعد نسل «براي سلب حق فروش، ميباشد و بالاخره صراحتاً بيان ميكند كه ماليات را بر او ميبخشد تا او مالكيت تيولي آنرا در دست داشته باشد و به معاوضه يا مبايعه از دست ندهد. و تصريح ميكند كه ملك مذكور «به عنوان ملكيت مخصوصه» باقي ميماند و تنها منافع و مداخل آن به نقي خان منتقل ميشود.
5ـ فرسودگي سند در خواندن آن مشكلاتي ايجاد كرده است (البته نسخه كپي، كه در دست ماست) لذا در جاي كلمه و مطلبي كه قابل خواندن نبود نقطه چيني گرديد.
و به همين دليل 5 سال بعد از آن نقي خان بزچلو سند را مجدداً به دربار وليعهد ميبرد و در بالاي سند و حاشيه سفيد آن، سند ديگري به صورت يك تابلوي كوچك[9] و زيبائي فرمان زير صادر ميشود:
مقرر آنكه نظر به خدمات و جان نثاريهاي عاليجاه نقي خان بزچلو از قرار اين رقم ده نوجه ده را به ملكيت مشار اليه مرحمت فرموديم هر نوع تصرفي كه نمايد مختار است، تحريراً في شهر رمضان المبارك سنه 1245.
اين بار ملكيت ده را مرحمت ميكند، نه مالكيت عايدات و مداخل اربابي آن را. اين فرمان كوچك و با عبارت كوتاه زماني تحرير يافته كه درست در همان روزها (سوم رمضان) خسرو ميرزا از حضور امپراطوري روس (پس از حل مسئله قتل گربايدف، سفير روس در تهران و بخشش يك كرور زر كه روسيه از ايران طلبكار بود به طور موفق به تبريز برگشته بود و سران عشاير از جمله نقي خان بزچلو به اين بهانه در تبريز جمع آمده بودند) بازگشته بود.
مشخص است كه حالت اقطاعي و تيولي به خاطر اين بوده كه رئيس ايل بيشتر به محال سلدوز پاي بند باشد و نتواند ملك را نقد كرده و از آن منطقه به جاي ديگر برود. و اساساً چنين انديشهاي را از سر بيرون كند و اين موضوع براي عباس ميرزا مهم بوده، همانطور كه در اوايل كتاب بحث گرديد، كلمه «سلدوز» ـ با حرف اول و سكون حرف دوم و نيز با ضمه حرف سوم و سكون حرف چهارم و پنجم ـ با همين وزن و قافيه در فرهنگ مغول بطور رايج به كار رفته است:
1ـ سولده ـ سلده: خداي جنگ مغول.
سلده ئوز: سولده ئوز: سلده سيما: سلده يا سولده صورت: و يا سولده و سلده هيبت.
2ـ سلدوز مخفف سلده ئوز: نام يكي از نوههاي چنگيز.
3ـ سلدوز مخفف سلده ئوز: نام يكي از قبايل بزرگ مغول.
بخشي از اين قبيله بزرگ در زمان شيخ ابراهيم نياي شاه اسماعيل صفوي باعث شدند كه خانقاه مذكور به تشيع بگرايد و يكي از عوامل مؤثر گرايش خانقاه اردبيل به تشيع همينها هستند.
قوم سلدوز كه در عصر قره قويونلو و آق قويونلو در شرق اناطولي (تركيه) ميزيستند، سخت به دنبال انتخاب يك مرشد طريقت براي خود بودند، اقطاب و مرشدها و خانقاههاي مختلف را مطالعه و بررسي ميكردند، به اطلاع شيخ ابراهيم رسيد كه سلدوزيان ميگويند اگر شيخ رسماً شيعه بود ما ارادت او را ميپذيرفتيم، شيخ نيز كه چندان فاصلهاي با تشيع نداشت و از طرفي جمعيت زياد قوم سلدوز را ميديد كه دهها ايل و عشاير بزرگ بودند و خانقاه اردبيل در انديشه تاسيس حكومت بود، بي درنگ به قوم سلدوز پيغام داد كه من تشيع را كاملا پذيرفتم. درويشهاي كشكول به دست و عاشقهاي ساز به سينه از اردبيل راهي آناطولي شدند و سلدوزيان را با عشق و تعليمات خانقاه آشنا كردند. بدين ترتيب قوم سلدوز در به قدرت رسيدن صفويه يكي از عوامل مهم به شمار ميروند، از قضا از آغاز سلطنت صفويه تا سلطه آتاترك بر تركيه حدود چهار قرن و نيم، به اصطلاح كتك اين ارادت را خوردند، شاه اسماعيل از سلطان سليم شكست خورد و مناطق سلدوز نشين الي الابد ضميمه خاك عثماني گرديد. سلطان سليم هزاران نفر از سلدوزيان را قتل و عام كرد.
و هم اكنون سلدوزيان بخش عمدهاي از مردم علوي 16 ميليوني شرق تركيه را تشكيل ميدهند و هنوز هم ساز عاشقهاي خانقاه اردبيل در دست عاشقهاي سلدوزيان در مدح مولا علي (ع) و اولاد او (ع) بلند است، عاشق مينوازد و ميخواند و شنونده «اشك عشق علي (ع) از ديدگان ميبارد، اما چندان اثري از درويشها نمانده است.
آيا لفظ سلدوز به عنوان نام منطقه زيست قره پاپاق (شاخهاي از بزچلو) رابطهاي با لفظ سلدوز مغولي دارد؟ بعضيها جهت يافتن پاسخ مثبت به اين سئوال كتابها را گشته و يكي از سرداران هلاكوخان را بدين نام يافتهاند، آنگاه دست به قلم برده و نگاشتهاند كه لابد هلاكوخان منطقه سلدوز را به سردار مذكور براي دامپروري واگذار كرده و منطقه بنام او موسوم گرديده است، پس نام سلدوز از نام «سلدوز نويان» سردار مغول گرفته شده.
لكن به نظر ميرسد كار حضرت جن است كه مدركي به چنين ادعائي پيدا كند!! و همانطور كه گفته شد سولودوز در زمان هلاكوخان، نه قابل سكونت بوده و نه قابل دامپروري، چگونه ممكن است منطقهاي در سال 656 (يعني 756 سال قبل از اين و 581 سال پيش از ورود قره پاپاق به سولدوز) محل دامپروري باشد، ولي در طول 581 سال نام آن در هيچ دفتري، دستگي، نامه اي، ديواني و كتابي نباشد؟!!
آنچه به نظر ميرسد منشأ اين واژه مركب، سه چيز است:
1ـ ايل قره پاپاق هنگام ورود به منطقه، آن را پر آب و علف يافتند نام «سولودوز» ـ سرزمين هموار پر آب ـ بدان نهادند.
2ـ تلفظ «سولودوز» از نظر محاورهاي قهراً محكوم به تخفيف است، به طوري كه هيچ ترك زباني خودش را براي اداي صحيح لفظ «سولودوز» تحت فشار قرار نميدهد و هر كسي كه به زبان تركي آشنا باشد، اين حقيقت را درك ميكند. و صورت مخفف قهري «سولودوز» لفظ «سلدوز» است كه با لفظ مغولي آن تنها در ضمه حرف لام، متفاوت است.
3ـ رؤساي ايلات ايران، دربار مركزي، دربار وليعهد در تبريز و نيز مردمان عشاير ايران با لفظ مغولي سلدوز آشنائي كامل داشتند و اين لفظ برايشان كاملاً شناخته شده و در ميانشان رايج بود، اين آشنائي موجب سكون ضمه لام شده و كسي در اين صدد نبوده و شايد حال و حوصله اين را نداشته كه ايل فلان به فلان دليل، فلان كلمه را از كدام ريشه گرفته و به منطقه سكونت خويش برگزيده است.
خود قره پاپاق نيز با لفظ سلدوز آشنائي داشت و به هنگام عبور از خاك تركيه ميهمانان عبوري سلدوزيان بودند و لذا كلمه جديد به تدريج با لفظ معروف قديمي هموزن گرديد.
ما نيز از اين پس از كلمه سلدوز استفاده خواهيم كرد.
ايرج افشار سيستاني در كتاب «ايل ها، چادر نشينان و طوايف عشايري ايران «كلمه سلدوز را از ريشه «سللي دوز» يعني سرزمين هموار پر از سيل، مشتق ميداند، لكن مدركي ارائه نميدهد.
قبل از ورود قره پاپاق منطقه مزبور هيچ نامي نداشت، همه آن محال به نام تنها روستاي موجود، يعني «نقداي» شناخته ميشد كه در بخش بعدي (بخش زير) شرح داده ميشود.
مبع :کتاب تاریخ ایل قاراپاپاق به کوشش مهدی ( مسعود) رضوی